::. اسطوره ی بچگی هام .:: آنه! تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه ی دست هایت آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت و دوران ملال آور زندگی ات حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه! اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آنه! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو……. ,اسطوره بچگیهام ...ادامه مطلب